نومید نتوان بود از او..



تمام امروز رو هی مرور می‌کنم از صبح که مدیر پیشونیمو ماچ کرد تا عصر که سر علی روی بازوم بود، کنار گلوش رو بوسیدم و به زور از خودم جداش کردم قلب اون وقتی سرم رو سینه‌ش بود ۹۵ تا می‌زد و من ۱۰۲ تا؛ تقریبا هر دو بی‌نفس بودیم وقتی هست من آنم! برام ترن‌آن نیست، آنِ آنم دوش گرفتم ولی بوی تن و ادکلنش هنوز رو پوستمه آااااخ خدایا این اشتباهه، نباید تکرار بشه چرا این‌جوری برام خواستی؟ هان؟ * دوباره که خوندمش به نظرم اومد اوه چه حال و هولی بوده! ولی نبود.

این‌جا می‌نویسم که یادم بمونه روزایی که دو شیفت کار کردم، از ۸ صبح تا ۸ شب، گاهی تا ۹:۳۰ برای به دست آوردن پول بیشتر. شبایی که رسیدم خونه و جون نداشتم جز برای شام و خواب! که حواسم باشه همونایی که پشت سرم حرف می‌زدن به جایی رسیدن که باز اومدن سراغ من و تجربه‌م برای کمک! رو من حساب کردن که قدر خودمو بدونم، قدر مهارت و تجربه و اخلاق کاریمو. که هرجا برم "می‌تونم" موفق باشم، می‌تونم سه هفته پیوسته دو شیفت کار کنم، دو تا کار متفاوتِ انرژی‌بر و از پسش بربیام که

ساعت چهارده و ده دقیقه مامان چراغ هال رو روشن کرد. اولین چراغ امروز. قبلش همه دراز کشیده بودیم، مامانی، باباجی، مامان، من. من داشتم به بازوهای تپلم نگاه می کردم که تو لباس خواب چه ی به نظر میان. با موهای کوتاه آبی. به کمردرد و این که هربار می شم دلم می خواد یکی باشه بغلم کنه. وقتای دیگه نبودش خیلی به چشم نمیاد ولی وقتی م بو یاس میاد. درواقع بوش کل اتاقو پر کرده. سی سالگی عجیب بود. روز تولدم دلم گرفته بودم.

باید یاد بگیرم برای خودم داستان نسازم داستان نساز عزیز من، خیالبافی نکن برای خودت حق تو نیست یه گربه رو به دیدن تو ترجیح بدن! یا حواله‌ت کنن به همکارشون! حسی که الان داری رو تو مغز و قلبت نگه دار و فراموش نکن تو لایق خیلی بهتر از این‌هایی خودتو دست کم نگیر، برای بودن هر آدمی تو زندگیت خودتو تا این حد کوچیک نکن این حس تحقیر یادت نره!

چون یادم می‌ره و نمی‌خوام این اتفاق بیوفته، می‌نویسم که: خواب می‌دیدم رفتیم سفر، گروهی. لیدرمون بود و مثل همون سفر اولی که رفتیم حواسش بهم بود، همون‌قدر مراقب انگشتاش، بازوهاش، آغوشش، شیطنت کردنش، مدل پذیراییش، همراه من بودنش، همه خودش بود، ملموس. دلم تنگ شده براش و کاری هم نمی‌شه کرد

ویکافه ام، فلسطین تقاطع انقلاب انقدر موسیقی خوبه و انقدر می‌تونم بی که توجه کسی جلب بشه فقط به یه نقطه خیره بمونم، که گمونم این یکی از همون چیزاییه که همیشه دنبالش بودم، همیشه خواستمش تنهایی اونقدری که فکر می‌کردم بد نیست حتی می‌تونم چشمامو ببندم و فقط لذت ببرم از عصر زمستونی پشت شیشه با نور متمرکز بالا سرم و صدای همهمه و موسیقی راک بلند

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ برگزاری عروسی و مجالس در تالار و سالن اخبار جدید و مد روز Tha از خود نوشتن از دیار حبیب مرجع رسمی سریال هیولا Amanda آموزش زبان عربی